غمگین کردن. اندوهناک کردن: تو دل را بدین کار غمگین مدار میان دو ابرو پر از چین مدار. فردوسی. تهمتن بدو گفت کای شهریار دلت را بدین کار غمگین مدار. فردوسی. دل از دیری کار غمگین مدار تو نیکی طلب کن نه زودی کار. اسدی (گرشاسب نامه)
غمگین کردن. اندوهناک کردن: تو دل را بدین کار غمگین مدار میان دو ابرو پر از چین مدار. فردوسی. تهمتن بدو گفت کای شهریار دلت را بدین کار غمگین مدار. فردوسی. دل از دیری کار غمگین مدار تو نیکی طلب کن نه زودی کار. اسدی (گرشاسب نامه)
تعجب و حیرت داشتن. (آنندراج). ازهاف. (منتهی الارب). تعجب. (دهار). غرو. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). عجب. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). تعجب کردن. عجب داشتن: مدارید کردار زو بس شگفت که روشن دلش زنگ آهن گرفت. فردوسی. دام را چه نفع و چه ضر از گرفت زین گرفت بیهده ش دارم شگفت. مولوی. تبسم کنان دست بر لب گرفت که سعدی مدار آنچه دیدی شگفت. سعدی (از آنندراج). خردمند را که در زمرۀ اجلاف سخن ببندد شگفت مدار که آواز بربط از غلبۀ دهل برنیاید. (گلستان)
تعجب و حیرت داشتن. (آنندراج). ازهاف. (منتهی الارب). تعجب. (دهار). غرو. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). عجب. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). تعجب کردن. عجب داشتن: مدارید کردار زو بس شگفت که روشن دلش زنگ آهن گرفت. فردوسی. دام را چه نفع و چه ضر از گرفت زین گرفت بیهده ش دارم شگفت. مولوی. تبسم کنان دست بر لب گرفت که سعدی مدار آنچه دیدی شگفت. سعدی (از آنندراج). خردمند را که در زمرۀ اجلاف سخن ببندد شگفت مدار که آواز بربط از غلبۀ دهل برنیاید. (گلستان)